آنچه از گیاه هرزه از کشت زار برکنند نما و نشو کشت را: گر ایدونکه رستم بود پیشرو نماند بر این بوم و بر خار و خو. فردوسی. سواران و اسبان پرمایه اند زگردنکشان برترین پایه اند سلاح است و بهرامشان پیشرو که گردد سنان پیش او خار و خو. فردوسی. بکوشم که آباد گردد زنو نمانم که ماند پر از خار و خو. فردوسی. زمینی که بود اندر او خار و خو سراسیمه در وی سپهدار گو. ؟ (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). زمانی بدین داس گندم درو بکن پاک پالیزم از خار و خو. اسدی
آنچه از گیاه هرزه از کشت زار برکنند نما و نشو کشت را: گر ایدونکه رستم بود پیشرو نماند بر این بوم و بر خار و خو. فردوسی. سواران و اسبان پرمایه اند زگردنکشان برترین پایه اند سلاح است و بهرامشان پیشرو که گردد سنان پیش او خار و خو. فردوسی. بکوشم که آباد گردد زنو نمانم که ماند پر از خار و خو. فردوسی. زمینی که بود اندر او خار و خو سراسیمه در وی سپهدار گو. ؟ (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). زمانی بدین داس گندم درو بکن پاک پالیزم از خار و خو. اسدی
قصد از ایندو لفظ نوع مخصوصی از نباتات نیست بلکه مقصود از هر گیاهی که دارای خار و خس باشد و مردم را اذیت کند و از کار باز دارد. واضح است که در طرف مشرق نباتات خاردار در زمین بسیارند. (قاموس کتاب مقدس). خار و خردۀ کاه. خار و خاشاک: خار و خس بفکن از این شهره درخت ایرا کز خس و خارنیابی مزه جز خارش. ناصرخسرو. نیک بنگر بروزنامۀ خویش در مپیمای خار و خس بجراب. ناصرخسرو. دام درافکند مشعبدوار پس بپوشد بخار و خس دامش. خاقانی. سنگ اندر بر بسی دویدیم چو آب بار همه خار و خس کشیدیم چو آب آخر به وطن نیارمیدیم چو آب رفتیم و ز پس باز ندیدیم چو آب. خاقانی. ور جهانی پرشود از خار و خس آتشی محوش کند در یک نفس. مولوی. گهی خار و خس در ره انداختی گهی ماکیان در چه انداختی. سعدی (بوستان). در زمین آنکه خار و خس بگذاشت تخم در وی کجا تواند کاشت. اوحدی
قصد از ایندو لفظ نوع مخصوصی از نباتات نیست بلکه مقصود از هر گیاهی که دارای خار و خس باشد و مردم را اذیت کند و از کار باز دارد. واضح است که در طرف مشرق نباتات خاردار در زمین بسیارند. (قاموس کتاب مقدس). خار و خردۀ کاه. خار و خاشاک: خار و خس بفکن از این شهره درخت ایرا کز خس و خارنیابی مزه جز خارش. ناصرخسرو. نیک بنگر بروزنامۀ خویش در مپیمای خار و خس بجراب. ناصرخسرو. دام درافکند مشعبدوار پس بپوشد بخار و خس دامش. خاقانی. سنگ اندر بر بسی دویدیم چو آب بار همه خار و خس کشیدیم چو آب آخر به وطن نیارمیدیم چو آب رفتیم و ز پس باز ندیدیم چو آب. خاقانی. ور جهانی پرشود از خار و خس آتشی محوش کند در یک نفس. مولوی. گهی خار و خس در ره انداختی گهی ماکیان در چه انداختی. سعدی (بوستان). در زمین آنکه خار و خس بگذاشت تخم در وی کجا تواند کاشت. اوحدی